مامن بدون سقف

ساخت وبلاگ
پنجره باز ميشود ، بلور هاي نا منظم برف به نرمي سرايت ميكنند ، به لطافت رويايي كه -تو- جنبشِ گرمِ خونِ سرخش هستي …روشني سفيد به تيرگي رنگ هاي رنگين كمانِ آن سرْ ناپيدايِ اين عشقْ مي آميزد ؛ درد هايش … رنج هايش … كابوس هايش ، ســـِر ميشوند…سكوتِ سردِ خُنَك ؛ به ارامي ميپوشاند ،به سفيدي خاموش ميكند ، ناله ها و فرياد هايِ بغض گرفته …از ياد ميبرم كه بر زمين ايستاده ام …كه طوفان ها در راهند …كه تو نيستي …از ياد ميبرم …كه اتاقك من ، پنجره اي ندارد مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dx-731 بازدید : 163 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 4:00

از اين اتاق بي پنجره ميگريزمسرما را به اين بي پنجرگي ترجيح ميدهم ،اسمان نورِ شهر به خود گرفته ، كم ستاره …فكر هاي سياه ، فكرهاي كدر ، فكر هاي سردهمه در ســــَـــرم موج ميزنند…اما تو -، رسيدن يلداي مني ، طولاني ، دور ، پر از انتظار …بعد از هر شب تاريك ، در من انفجار نور ميكني …من خسته ام ، دست هايم يخ زده ، اين شب ، اين سياهي ، چند ماهيست كه ديگر بر من چيره شده ، اين سرزمين بر من خلاء شده…كابوس ها در هر خوابي انتظار خاطره ها را ميكشند … و ديگر چشم هايم پر از فشار رگ هاي خونيست …اقليم من تكه تكه ميشود ، تكه هاي خلاء،كه انها بردند ، معشوقه هايِ كمْ اشنايِ ديرينه ام …و تو بزرگ ترين خلاء حاضر هستي …كه دست هاي ارزو ،تك تك رهايت كردند ،دست هاي خسته ات …ديوار هايش ، چشم هايش ، صداها و حرفهايش ، همه زخمي شده بر دلم ، كه نميخواهم چرك كند …آرام گاهي كه ميرسيدم و باز ارام بود …نميخواهم بيقرار شود ، نميخواهم ان ديوار ها را از چروك هاي رويا و تجسم ديوار هاي كوتاه مهرباني ، خالي ببينم،ان چشم ها را از نور خالي ،و ان حرف هارا از ديوانگي مسكوت،و ان اواز هارا در مرثيه …نميخواهم ببينم…اين روياي گريخته را مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : بی پنجره,این پنجره بی چشمات,پنجره بی تا, نویسنده : dx-731 بازدید : 156 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:59

پيچكى  افتاده بر ذهنم  كوچكْ  سبزْ  ولى  كهنه   سالهاست  ميچينمش رويايش  به دستم تيغ خورده   مادرم آب  ميدهدش  هر  روز پدر  ، ذِهنِ  سبزمْ  را به خواب بسپرده   مرا در آنست  ره  بردن اگر  نباشد ناگه ،تمامِ  من  پژمرده   ميبايد  بال  گيرد  در  نهانم گيس  فِكَنَد به هر  سو طُرّه طُرّه   ولی این شاعر خیلی وقت است که  پژمرده ... دیگه حال نداره   مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : پیچک,پیچک ابی,پیچک گیاه, نویسنده : dx-731 بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:59

مــــــــــرا در
از تــــــــــــــو دور شـــدن،
دست ز تو كوتاه و پوچ شــــدن،
نِگاهْ از نِگاٰهَتْ رَميدنُ و كور شــــــدن،
و همه دنياىِ من ازين فاصله ، سوگـ شـدن،
رَمــزيــست …
يك دِين ز جانْ به عهديست …
كه در گرهِ كوچكِ تو بر خويش بَستم ،
و چون تا ابد،بي تو هرگز نتوانم زيست …
رَفتـــم…

مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : آن روز که تو آمدی,آن روز که تو را دیدم,آن روز که همدیگر را یافتیم, نویسنده : dx-731 بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:59

هفت روز است اين نامه را سكوت مينويسم، داشتن يك حس ، احساس كردن يك سرى جريان هاى نامفهوم ، تا اينكه انها را بيان كنى و بتوانى بنويسى فاصله دارد. نوشتن يك حس يعنى -ذره- | -ذره- اَت را از ميان اقيانوس گنگ زمان و التهاب سرد شب هاى پريشانى به لطافت كاغذ برسانى. ميان هر وجودى ، دريچه ايست به دنيايى ديگر ؛ در آنجا آدم ها با تاكسى ها جا به جا نميشوند ، حرف هارا با تلفن ها و پيامك ها نميزنند ، نه تولدى هست نه مرگى و نه كوچك ترى و نه بزرگ ترى. ادم ها كنكور نميدهند ، خط كش ميزان بر هيچ كسى نيست ، رتبه اي وجود ندارد ، ادم ها به هم خيانت نميكنند و همه ى دردها از جايى ميايد كه تصميم ميگيرند خود را به طناب منطق از آنجا خارج كنند . آنجا ، آنجايى كه با چشم بر هم گذاردنى خود را مقابل يكديگر ميبينند ،آنجا كه قلب هاشان با هر طپش راز ها تبادل ميكنند ، آنجا كه طرز زيبايى ، طرز لبخنديست كه به يكديگر ميگشايند، آنجا كه ربطشان به يكديگر فقط نسيم مهرى است كه ميانشان جاريست. از نظر من ، بنابه تجربه ى من ، تنها راه فهميدن اتفاقات آنجا نوشتن است ؛ تنها راه ديدن آنجا ، نگاهيست به ديده ى قلم و پنجره اى به وسعت كاغذ. مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : دوري بلس,دورهمی,دوربین مخفی, نویسنده : dx-731 بازدید : 154 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:59

قرار است صدایت کنم؟

می نویسی بر روی پیشانی من؟

و تمام دنیا بدانند؟

تمامش کنم؟! زندگی درد است؟ یا یک لطف؟

چندبار می توان زیست ؟ چند بار من ۲۳ سال و صد و یازده روز و نه ساعت و هفت دقیقه و چهل ثانیه سن قرار است داشته باشم؟

که نگویم؟ 

دردها که ناخواسته هستند!

چرا دیگر از درد می ترسیم؟

آدمی در تاریکی زاده شده، چرا باید از تاریکی بترسد!!

چرا باید از ترس خاموش شدن شمع، دیگر شمعی نیافروزد؟

۲۶آبان ۱۳۹۵

دانشگاه تهران، سایت کامپیوتر

مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : می نویسیم اگر یا زهرا,چرا می نویسیم؟,چرا املا می نویسیم, نویسنده : dx-731 بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:59

دستم را لمس ، اتشت را به درونم فزون ، بلندم كن…از نكبتى كه بر آن خزيده ام… اين دوباره غربت زده ى نا بلد را ، نفسى ده كه باز تشنه به حقيقت منتظرت نشسته ام … از نو دوباره گم شده تجسم هاي به نور رسيدنم … تكه تكه كن ،ريز ريز ،و اين ز زمين تا ثريا بر زمين ريخته را از سر ، از اغاز اولين وجود ،دوباره ذره ذره به دست عطرآگينت دوباره بچينم…دوباره بچينم…   مامن بدون سقف...
ما را در سایت مامن بدون سقف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dx-731 بازدید : 141 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 3:59